انقلابمان

انقلاب ما ، انفجار نور بود ...

انقلابمان

انقلاب ما ، انفجار نور بود ...

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلابمان» ثبت شده است


با نگاهی ساده به فیلم ها و عکس هایی که از اوایل انقلاب به یادگار مانده گوشه هایی بکر از سبک زندگی ما ایرانیان کاملا آشکار و محرز می شود . از جمله سبک پوشش هم مردان و هم زنان . در آن زمان با توجه به این که جامعه و کشور در ارتباط کامل با غرب بود ، به طوری که هیچ مرزی برای ورود به ایران از سوی غربی ها و هیچ مرزی برای سفر ایرانیان به غرب وجود نداشت ، اما نوع لباس و پوشش ایرانیان بسیار سنگین تر و پوشیده تر از زمان حال است که کلا ارتباط ما با عرب قطع می باشد . اما چرا این مشکل پیش آمده ؟ آیا این دوری سبب ایجاد تشنگی در مردم برای سوغ به سوی غرب و لختی شده است ؟

سوالی که ذهن ها را مشغول کرده این است که چرا با وجود این همه محدودیت باز سبک پوشش اکثر مردم ایران روز به روز شبیه تر به پوشش غربی میشود ؟

آیا مگر این است که پوشش نشانه ی فرهنگ است و همیشه اقوام وحشی از نوع پوشش بی حجابانه استفاده می کردند ؟ این صد درصد نشان از اندیشه وحشی نگرانه غرب است که کم کم به جامعه ی ما نیز کشیده شده و باور عوام و گاها خواص را بر این کرده که پوشش اختیاریست و لخت بودن افتخاری گران !!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۳۵
سعید قنبری


سلام برتو ای مطلع فجر! ای سپیده سحر، ای انفجار نور، خوش‏آمدی. خوش آمدی که با آمدنت غل‏های سنگین ازگردنمان فروریخت،زنجیرها از دست و پایمان گسیخت، کمرهای خمیده‏مان راست‏شد،برلب‏های پژمرده‏مان شکوفه‏های تبسم نشست، در قلب‏های سوخته‏مان‏گلبوته‏های عشق و امید روئید و برگونه‏های زردمان گلخنده‏های سرخ‏نمودار شد.
خوش آمدی که با مقدمت، عطرآزادی به جای بوی باروت در فضای‏میهن اسلامی‏مان پیچید. قفس‏ها شکسته شد و نفس‏ها از زندان سینه‏هارهایی یافت. خوش آمدی که با آمدنت، سوز و سرما از شهرو دیارمان‏گریخت، برفهای بهمن با حرارت ایمان و اخلاص، آب حیات شد.
خوش آمدی فجرآزادی! که با آمدن تو، امام آمد، امامی که بر سربیدادگران، خروش کلیم داشت و برجان امت، دم مسیح. کلامش بوی وحی‏داشت و طعم شیرین آوای انبیا. دم مسیحایی‏اش مردگان گورستان ترس‏و یاس را حیاتی نوین بخشید، قیامت‏بپا کرد، غباری عظیم‏برانگیخت، غباری که چشم «چپ‏» و «راست‏» را کور کرده است.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۰۸
سعید قنبری

خیلی از وقت ها ، خیلی از آدم هایی که فکرشان به سمت قبله بی بی سی سجده می کند در سوال اینکه چرا هر چه بی بی سی می گوید شما باور می کنید می گویند که در ایام انقلاب بی بی سی اخبار انقلاب را می گفت و صادقانه همه قبول می کردند. شبهه ای که بی بی سی تا کنون توانسته از آن در مواقع خاص از جمله فتنه ۸۸ بهره برداری مناسب داشته باشد. این مستند کوتاه، به اعتراف بی بی سی در خصوص چرایی انعکاس اخبار انقلاب می پردازد و بخشی از فیلم سونامی دیجیتال است که بنابر نظر بعضی از مدیران !!!حذف گردید .


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۴۵
سعید قنبری

یک گیاه بیابانی را تصور کن. می‌خواهی از ریشه در بیاوری‌اش؛ ولی هر چه سعی می‌کنی، کمتر نتیجه می‌گیری. انگار شرایط سخت و گرم و خشک بیابان، ریشه‌ها را ضخیم‌تر و عمقی‌تر کرده است. ریشه‌ها به هم می‌گویند: گیریم که هوا گرم و خشک است؛ گیریم آسمان با خاک اینجا قهر کرده و باران نمی‌بارد؛ مهم نیست، ما ریشه‌هایمان را آن‌قدر در دل خاک نفوذ می‌دهیم که قطره‌ای آب پیدا کنیم... . و همین کار را هم می‌کنند. ریشه‌ها به مثابه باورها و اعتقادات یک آدمی، عمیق و قدرتمند می‌شوند. این‌طور است که گیاه بیابانی را باید بی‌خیال شوی؛ وگرنه دست‌هایت از تیزی تیغ‌هایش آزرده می‌شوند. ریشه‌ها کاری به کمبود نیروها و امکانات ندارند. آنها تا جایی که می‌شود، نفوذ می‌کنند و نفوذ آنها در دل خاک، گیاه را راسخ‌تر می‌کند. ریشه‌ها، باورِ گیاهند.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۵
سعید قنبری


می‌دانم، آری می‌دانم؛ آن روز، پنجره‌ها برای آشتی با صبح، نفس تازه کشیدند.
آن روز، خوبی‌ها به صلیب کشیده شده بود و خون از پنجه استعمار چکّه می‌کرد و قفس، تنها جایگاه پرندگان بود؛ چون نغمه آزادی سرداده بودند.
می‌دانم، همان دقایقی که گوش‌ها به ضبط صوت چسبیده بودند، تا نوای باران را که چکه‌چکه می‌کرد و پلیدی‌ها را می‌شست، بشنوند.
چه شوری داشت، چه بلوایی شده بود و چه غوغایی می‌کرد؛ تکاپوی خفته که بیدار شده بود و دستانی که زانوی غم بغل گرفته بودند؛ حالا مشت شده بود.
تندتند ورق بود که بر سینه دیوار می‌چسبید: «آزادی...». و بطری بود که بمب می‌شد و حالا «شاهِ معکوسِ» روی دیوارها، تمام حشمت 2500 ساله را زمین می‌ریخت.
آن روز کودک بود که رهِ مردان خدا می‌پیمود و یک شبه مرد می‌شد؛ مردی که در کوچه پس کوچه‌های شهر، نوک سلاح‌ها در انتظار سینه پر تپشش کمین کرده بود.
پیرزن کنج حلبی‌آباد، دیگر از شاه سخن نمی‌گفت، سراغ از «آقا» می‌گرفت. می‌دانم؛ آری خوب می‌دانم شهدا، کف خیابان نماندند؛ دستانی آنها را بالا برد؛ اصلاً شهدا هیچ‌وقت زمین نمی‌مانند.
و می‌دانم، حالا پس از سی‌سال از آن روزها، سیب معطر آزادی در دست من است، من دانه سیب خواهم کاشت و درختی از نو خواهم رویاند.
آه، من تو را گم نخواهم کرد، «من همان دبستانی‌ای هستم که به من چشم امید بسته بودی.» من تو را گم نخواهم کرد هرگز، هرگز!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۱۹
سعید قنبری



بسم الله الرحمن الرحیم

بنام خدا وبا یاد شهیدانی که با خون خود به ما فرهنگ عشق و ایثارو شهادت آموختند ، عشق وشهادت را پیام آور شدند وتوحید وحرکت را راهنما.بیاد بنیان گزار جمهوری اسلامی امام خمینی(ره).

بیاد دارم که در سال 1357 انقلاب اسلامی ایران بدست مردم ورهبری امام خمینی (ره) جان گرفت وآتشی به جان رژیم شاهنشاهی انداخت که هنوز شعله های آن با چشم دل دیده می شود.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۰۷
سعید قنبری