به حاکمیت رسیدن محمدرضا پهلوی به وسیله انگلستان
براى یک ملت براى ملت ایران هیچ ننگى بالاتر از این نیست که حکام، فرمانروایان، سیاستمداران و سررشتهداران امور کشور را دولت انگلیس به وسیلهى سفارتخانهى خود بیاورد و ببرد! کدام ننگ براى یک ملت، از این بالاتر است؟! خاطراتى را که از عناصر دوران پهلوى نوشتهاند، بخوانید! بعد از آنکه در سال ۱۳۲۰ رضا خان را بردند، پسر او محمد رضا تا چند روز نمىدانست که آیا پادشاه خواهد بود یا نه! کسى را به سفارت انگلیس فرستاد، آنها گفتند که بله، عیبى ندارد، پادشاه باشد، به شرطى که فلان کار را نکند و فلان کار را بکند! خوشحال شد. اینها حقایق این کشور است.
با نگاهی ساده به فیلم ها و عکس هایی که از اوایل انقلاب به یادگار مانده گوشه هایی بکر از سبک زندگی ما ایرانیان کاملا آشکار و محرز می شود . از جمله سبک پوشش هم مردان و هم زنان . در آن زمان با توجه به این که جامعه و کشور در ارتباط کامل با غرب بود ، به طوری که هیچ مرزی برای ورود به ایران از سوی غربی ها و هیچ مرزی برای سفر ایرانیان به غرب وجود نداشت ، اما نوع لباس و پوشش ایرانیان بسیار سنگین تر و پوشیده تر از زمان حال است که کلا ارتباط ما با عرب قطع می باشد . اما چرا این مشکل پیش آمده ؟ آیا این دوری سبب ایجاد تشنگی در مردم برای سوغ به سوی غرب و لختی شده است ؟
سوالی که ذهن ها را مشغول کرده این است که چرا با وجود این همه محدودیت باز سبک پوشش اکثر مردم ایران روز به روز شبیه تر به پوشش غربی میشود ؟
آیا مگر این است که پوشش نشانه ی فرهنگ است و همیشه اقوام وحشی از نوع پوشش بی حجابانه استفاده می کردند ؟ این صد درصد نشان از اندیشه وحشی نگرانه غرب است که کم کم به جامعه ی ما نیز کشیده شده و باور عوام و گاها خواص را بر این کرده که پوشش اختیاریست و لخت بودن افتخاری گران !!!
حضرت آیتالله خامنهای در سال 76، در گفت و شنودی صمیمانه با جمعی از نوجوانان و جوانان، به ذکر خاطرهای از روز ورود امام خمینی به میهن در دوازدهم بهمن 57 پرداختند که بخشهایی از متن و صوت آن در آستانه سی و دومین بهار انقلاب توسط پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب منتشر میشود :
سلام برتو ای مطلع فجر! ای سپیده سحر، ای انفجار نور، خوشآمدی. خوش آمدی
که با آمدنت غلهای سنگین ازگردنمان فروریخت،زنجیرها از دست و پایمان
گسیخت، کمرهای خمیدهمان راستشد،برلبهای پژمردهمان شکوفههای تبسم نشست،
در قلبهای سوختهمانگلبوتههای عشق و امید روئید و برگونههای زردمان
گلخندههای سرخنمودار شد.
خوش آمدی که با مقدمت، عطرآزادی به جای بوی
باروت در فضایمیهن اسلامیمان پیچید. قفسها شکسته شد و نفسها از زندان
سینههارهایی یافت. خوش آمدی که با آمدنت، سوز و سرما از شهرو
دیارمانگریخت، برفهای بهمن با حرارت ایمان و اخلاص، آب حیات شد.
خوش
آمدی فجرآزادی! که با آمدن تو، امام آمد، امامی که بر سربیدادگران، خروش
کلیم داشت و برجان امت، دم مسیح. کلامش بوی وحیداشت و طعم شیرین آوای
انبیا. دم مسیحاییاش مردگان گورستان ترسو یاس را حیاتی نوین بخشید،
قیامتبپا کرد، غباری عظیمبرانگیخت، غباری که چشم «چپ» و «راست» را کور
کرده است.
فاصله شب تاریک حکومت طاغوت، تا صبح روشن فجر صادق انقلاب،ده روز خدایی بود، شبهایش همه شب قدر، آری ... «دهه فجر»
پس از آن ده روز، سپیده «روشن جمهوری اسلامی» دمید.
«کلمهالله» بر فراز زمان جای گرفت و آن روز بزرگ، یکی دیگراز «ایام الله» ماندگار تاریخ شد.
کاخهایی
که به قیمت ویرانی کوخها برپا شده بود، به دست کوخنشینان سقوط کرد و
محشری عظیم از اراده مومنان مصمم و مشیتتحول آفرین خدا پدید آمد. دیو
گریخته بود که فرشته در آمد.
امام، در پیام خداییاش و با دم مسیحاییاش
در شهیدآباد «بهشتزهرا» ، در «صور انقلاب» دمید و مردم را در عرصات حق و
محشرنهضت، جان بخشید.
یک گیاه بیابانی را تصور کن. میخواهی از ریشه در بیاوریاش؛ ولی هر چه سعی میکنی، کمتر نتیجه میگیری. انگار شرایط سخت و گرم و خشک بیابان، ریشهها را ضخیمتر و عمقیتر کرده است. ریشهها به هم میگویند: گیریم که هوا گرم و خشک است؛ گیریم آسمان با خاک اینجا قهر کرده و باران نمیبارد؛ مهم نیست، ما ریشههایمان را آنقدر در دل خاک نفوذ میدهیم که قطرهای آب پیدا کنیم... . و همین کار را هم میکنند. ریشهها به مثابه باورها و اعتقادات یک آدمی، عمیق و قدرتمند میشوند. اینطور است که گیاه بیابانی را باید بیخیال شوی؛ وگرنه دستهایت از تیزی تیغهایش آزرده میشوند. ریشهها کاری به کمبود نیروها و امکانات ندارند. آنها تا جایی که میشود، نفوذ میکنند و نفوذ آنها در دل خاک، گیاه را راسختر میکند. ریشهها، باورِ گیاهند.